«تازه رژیم برگشته بود و بورس، بورس لباسهای گشادی بود که به آنها «روپوش اسلامی» میگفتند. من هم جوان بودم و پرانگیزه. پرسوجو کردم، گفتند «جورج» اسم یک ارمنی است که در تهران استاد خیاط حاذقی است. سهماه پنجشنبهشبها بلیت رفتوبرگشت پروازی به تهران میگرفتم به ۱۲۰۰ تومان. آن موقع پول دوخت یک شلوار سی تومان بود. نهصد کیلومتر راه را برای سه ساعت آموزش میرفتم.»
محسن مرادی یکی از خیاطهای قدیمی شهرمان است که پس از سالها خدمت در مقام رئیسی و نایبرئیسی اتحادیه خیاطان مردانه مشهد، حتی با وجود بازنشستگی تصمیم به خانهنشینی و کنارگذاشتن نخ و سوزن خیاطی را ندارد. در یکی از روزهای نزدیک به نوروز که اوج شلوغ بازار کار مرادی است، با او به گفتگو نشستیم تا برایمان از خاطرات خیاطی قدیم محله احمدآباد و گذشته این خیابان بگوید.
نزدیک به چهل سال است که ساختمان شماره٥٩ راسته خیابان احمدآباد، محل کسب محسن مرادی است؛ اتاقکی بیستمتری که دورتادورش پر است از پارچهها و مانتوهای دوختهشده. تنها نورگیر مغازه پنجرههای سمت خیابان است که چرخ اصلی همانجا جانمایی شده است.
قدمت این بنا و مالکیت این ملک برای مرادی از همان سالهایی رقم خورد که طرح تعریض خیابان احمدآباد مطرح شد و کلنگ توسعه بر زمین این نقطه از شهر زده شد: «پیش از آمدن به این ملک، در سال ۱۳۶۵ چندسال مغازهای نزدیک فلکه احمدآباد را به ماهی ۲۵۰ تومان اجاره کرده بودم. بعد پنجشش سال مستأجری، با پساندازی اندک تصمیم گرفتم مغازهای برای خودم بخرم.
آن زمان خیابان احمدآباد خیلی کمعرض بود. فقط همان سمت بیمارستان قائم (عج) که امروز مسیر رفت به سمت میدان تقیآباد است، بهصورت دوطرفه ماشینرو بود. بقیه سرتاسر خانههای بزرگ ویلایی با درختان سربهفلککشیده بود. پس از اجراییشدن طرح توسعه خیابان احمدآباد، یکییکی خانههای سمت راست تملک شد و علاوه بر دوطرفهکردنش، بخشی از مسیر راه هم فضای سبزی درست کردند.»
مرادی که بزرگشده همین حوالی است، از نحوه شکلگرفتن خیابان احمدآباد و تبدیل بافت مسکونی به تجاری میگوید و خاطراتی که از قبل این تغییر و تحولات به یاد دارد: «خانههای هزار و هزاروپانصد متری که در این طرح عقبنشینی داشت، شهرداری تملک کرد و بهازای آن، امتیاز مساحت تجاری به مالکان داد. مالک ملک هزارمتری شماره٥٩ هم با پانصدمتر عقبنشینی، بخش جلویی ملکش را در چند طبقه واحدهایی تجاری زد که واحد اولین طبقه این بنا قسمت من شد.»
صدای ممتد آژیر آمبولانسی که در میان خودروهای گرهخورده در ترافیک راسته احمدآباد گیر افتاده است، شنیده میشود. مرادی، بیتوجه به سروصداهای بیرون، در کمال آرامش، همانطور که مشغول اتوکشی مانتوی زیر دستش است، داستان خیاطشدنش را اینطور تعریف میکند: «دوره دبیرستان درسی داشتیم به نام حرفه وفن که طرح کاد بخش عملی آن درس بود. هرکسی برای گذران این طرح تابستانه به سراغ حرفهای میرفت؛ یکی نجاری، یکی مکانیکی و من هم که دنبال کار تمیزی بودم، به سراغ خیاطی رفتم.»
مرادی جوان پس از چهار سال شاگردی، وقتی دید رشته موردعلاقهاش را که پزشکی بود، قبول نمیشود، به همان کار دوختودوز مشغول شد که به گفته خودش بهواسطه انقلاب، بازارش داغ بود: «خیلی دوست داشتم دکتر شوم. درسهایم خوب بود و کنکور هم رتبه کمتر از ۶ هزار آوردم، اما نشد که بشود. تازه انقلاب شده بود و خیلی از خانمها پوشش اسلامی را انتخاب کردند؛ لباسهایی که به آنها روپوش اسلامی گفته میشد؛ بلند و گشاد، پر از چین و پلیسه. برای یک خانم با قد و قواره معمولی هر مانتو دستکم دوونیم تا سه متر پارچه میبرد. مشتریهای ما بیشتر خانمهای کارمند بودند و من هم که بیشتر در کار دوختودوز شلوار مردانه بودم، باید هنرم را مطابق با تقاضای بازار بهروز میکردم.»
پرسوجوهای خیاط جوان او را به خانه جورج ارمنی در کوچه شیخهادی خیابان جمهوری رساند: «پنجشنبهها مغازه را که تعطیل میکردم، با پرواز خودم را به تهران میرساندم. ساعت ۴ بعدازظهر پنجشنبه یک کلاس داشتم، جمعه صبح هم یک کلاس یکساعتونیمه. شب نرسیده، مشهد بودم. یک هفته فرصت داشتم تا آموختههای استاد را عملی کنم و هفته بعد با یک کار آماده به تهران بروم. سه ماه تمام این رفتوآمدها ادامه داشت تا سرانجام با رضایت مشتریها در سن بیستسالگی «اوستاخیاط» به دهان مشتریهای ما هم افتاد و شدیم اوستاخیاط.»
مرادی که بیش از نیم عمرش را با نخ و سوزن و پارچه سروکار داشته است، از سال ۱۳۸۱ و در سن سیوسهسالگی بهعنوان رئیس اتحادیه خیاطان مشهد انتخاب شد تا در امور همصنفهای خود نظارت کند و امضاکننده جواز کسبشان باشد: «از سال ۱۳۸۱ تا سال ۱۳۹۵ به لطف دوستان بهعنوان رئیس اتحادیه تولیدکنندگان پوشاک مردانه انتخاب شدم. از سال ۱۳۹۵ که اتحادیه تولیدکنندگان پوشاک با اتحادیههای پیراهندوزان و خیاطان لباس مردانه ادغام شد، بهعنوان نایبرئیس تولیدکنندگان پوشاک مردانه انتخاب شدم و تاکنون در کنار دوختودوز سعی میکنم در سمت نایبرئیسی اتحادیه به همصنفانم خدمت کنم.»
این خیاط کهنهکار که در این حرفه موی سپید کرده است و قصد ندارد به این زودیها خودش را از کار بازنشسته کند، میگوید: «خیاطی شغل پاگیری است و تا زمانی که دست و چشم یاری کند، کسی که با عشق به سراغ این هنر آمده باشد، نمیتواند آن را کنار بگذارد.»
او به خیاطان بنام محدوده خیابانهای راهنمایی و احمدآباد و کفایی مانند رفیعنژاد، ریحانی و گلستانی اشاره میکند که با وجود هفتادهشتادسال سن، هنوز صبحبهصبح کرکره مغازهشان بالاست و چراغ خیاطخانهشان روشن.
در میان انبوه پارچهها و مانتوهای دوختهشده، چند چرخ خیاطی دیده میشود که گرد گذر زمان بر سر آنها هم نشسته است و ظاهرشان نشان از قدمتشان دارد.
مرادی به چرخ کنار پنجره اشاره میکند و میگوید: «اسمش ژوکی ۵۵۵ است که به ۱۱۰۰ تومان از ابتدای خیابان دانشگاه خریدم. کناریاش ژوکی ۲۲۷ را ۱۰۰ تومان بیشتر دادم. دوتای دیگر هم که چرح ژانومه و سردوز است، هرکدام به سیصدوخردهای تکتومان؛ چرخهای ژاپنی جاندار. همه این چهار چرخ را در اوایل دهه ۶۰ خریدم؛ زمانی که هنوز دست در خیاطی زیاد نشده بود و این کالا ارج و قرب چندانی نداشت، اما الان بهجرئت میتوانم بگویم با رویهای که خانمها در دوختودوز پیش گرفتهاند، تا چند دهه دیگر همه دوختودوز مردانه هم به دست خانمها میافتد و کار دوخت پوشاک مردانه را هم در دست میگیرند.»